شخصی قاطری داشت که با لگد انداختن زنش را کشته بود هنگامی که اطرافیان برای تسلیت به خانه ی اومی امدند مردهاپس ازعرض تسلیت آهسته به اومیگفتند اگر قاطرت را بفروشی به قیمت خوبی میخریم
تیمسار بهارمست -معروف به سپهبدفردوسی-ازصاحب منصبان فاضل درعین حال بذله گو بوده است عصریک روز جمعه باخانومش روی پل تجریش قدم میزد دراین اثنا یکی ازدوستانش رسید واز اوپرسید اینجا چه کار میکنی بهارمست بی درنگ گفت دارم روز جمعه ام را باحلالم حرام میکنم
مردی تصادف کرد وبیهوش شداورابه بیمارستان برده بستری کردندپس ازمدتی به هوش آمد وخانوم پرستاری جوان وسپیدپوش رادوروبرخوددیدبه یادحوری های بهشتی افتادوگفت مثل اینکه من توی بهشتم زنش درکنارش نشسته بود گفت احمق این چه حرفیه مگر نمی بینی من درکنارت هستم
زن عزیزم توچراواسم یه پالتو پوست نمیخری اگه من سرما بخورم وبمیرم که خرج کفن ودفن من برات بیشتر تموم میشه مردآره میدونم ولی اون خرج فقط یه دفعس آدم یه بارخرج می کنه و واسه همیشه راحت میشه
مردزن بیوه ای گرفت که برای چهارمین مرتبه شوهرکرده بود دربیماری سختی که مرددچار شد زن بر بالینش گریه میکرد ومیگفت اگر تواز این جهان بروی مرا به که میسپاری مردسربرداشته وگفت به احمق پنجمی
شخصی درمراسم تدفین سومین زن یکی ازدوستانش حضوریافت وقتی که به خانه برگشت سخت اندوهگین بود زنش علت تاثراوراپرسید مردگفت چرا متاثر نباشم درحالی که رفیقم سه مرتبه مرابه این مراسم دعوت کرده ولی من نتوانستم حتی یک بارهم اورابه این مراسم دعوت کنم
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |